Tuesday, July 31, 2012

نرگس محمدی ، با وثیقه 600 میلیون تومانی و برای درمان از زندان زنجان به مرخصی آمد

با وثیقه ششصد میلیونی و با هدف درمان بیماری نرگس محمدی به مرخصی آمد نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر که در تاریخ دوم اردیبشهت بازداشت شد ه بود امروز- سه شنبه – ب&# 1585;ای مداوای بیماری خود به مرخصی استعلاجی آمد. به گزارش سایت ملی-مذهبی خانم محمدی که از زندان اوین به زندان زنجان منتقل شده بود در مدت حبس خود در شرایط بسیار بحرانی جسمی قرا 85; گرفت و در زن ;دان بارها به تشنج و فلج عضلانی مبتلا شد. در پی تشدید این بیماری مسئولان زندان از خانواده وی خواستند وثیقه ای ششصد میلیون تومانی برای مرخصی این زندانی سیاسی تهیه کنند. سرا 606;جام خانواده خانم محمدی توانستند این وثیقه را تهیه کنند تا او بتواند از مرخصی استعلاجی استفاده کند. خاطرنشان می شود این فعال حقوق بشر که برای گذراندن دوره محکومیت شش سال& #1607; خود ابتدا  76;ه زندان اوین منتقل شده بود بعد از چند روز به صورت غیر قانونی به زندان زنجان منتقل شد . در طول این مدت بیماری وی به دلیل شرایط بسیار استرس زای بند عادی زندان زنان زنجان تشدید  588;د. خانم محمدی در بندی نگهداری می شد که زندانیان محکوم به فحشا، مواد مخدر و…حضوردارند.درگیری‌های روزانه در این بند و وضعیت نامناسب حاکم بر آن باعث شد خانم محمدی در دفعات م ;ختلف به تشن 580; و فلج عضلانی مبتلا شود . به گونه ای که وی مجبور بود روزانه بین ۱۰ تا ۱۵ قرص مصرف کند. پزشکان زندان و پزشکان متخصص ایشان تاکید دارند این بیماری باید در محیطی آرام و بدون استرس مورد معالجه قرار گیرد. روند درمان این بیماری نیز طولانی مدت است و محیط زندان مانع جدی برای درمان این بیماری است. منبع خبر:سایت ملی مذهبی

http://flic.kr/p/cH2qs5

Sunday, July 29, 2012

اولین عکس بهاره هدایت بعد از آزادی از زندان

// بهاره هدایت به مرخصی آمد. بهاره برای درمان سنگ کلیه اش به مرخصی 3 روزه آمده است و ممکن است این مرخصی تمدید شود این عکس رو بهاره در صفحه فیس بوکش آپلود کرده و نوشته: این اولین ع& #1705;سیه که آپلود می کنم! عزیزانی که تا همین چند وقت پیش هم بند بودیم، از راست به چپ نازنین خسروانی عزیز، مهدیه، خودم،نازنینِ حسن نیا و عاطفه نبوی باورم نمی شه الان این بیرون ک&# 1606;ار همیم!

http://flic.kr/p/cFZ4K7

Monday, July 16, 2012

، «مسلخ انسان و انسانیت را من با چشم های خویش دیدم» ،نامه جدید شبنم مددزاده در رابطه با وقایع زندان شهر ری

/// شبنم مدد زاده، دانشجوی زندانی که از سال ۸۷ تا کنون در زندان به سر می برد در نامه ای از زندان اوین از زندان شهر ری می گوید. محلی که اکنون به عنوان بند نسوان زندان های استان تهر& #1575;ن استفاده می شود. این بند از تمام امکانات رفاهی محروم است و در یکی از بد آب و هوا ترین مناطق تهران قرار دارد که علاوه بر تمامی مشکلات و کمبودهای بهداشتی، باعث مشکلات تنفسی & #1606;یز برای زنž 3;انیان می شود. در ادامه نامه شبنم مدد زاده که به دست بامدادخبر رسیده است را می خوانید. بسم الحق صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان می کنند. به یاران و دوستان دردآشن 75;! برای تمامی کسانی که قلبشان برای انسان و انسانیت می تپد، برای ارزشی فراسوی مرزهای جغرافیایی…. به عنوان شاهد حرف می زنم؛ شاهد روزهای دهشتناک شهرری، که مرگ ثقل قبای اش را  6;ه دیواری آو&# 1740;خته بود در جایی که نفس یاری نمی رساند. سوله های تاریک با سقفی بلند بدون پنجره و نور طبیعی، با دویست نفر جمعیت در هر سوله، با ازدحام سر و صدا، به هم ریختگی اعصاب و روان زندانی& #1575;ن بود و دعواها و خبرهای ناگوار که من با چشم خویش دیدم. «مسلخ انسان و انسانیت را من با چشم های خویش دیدم» به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد لحظه های مبهم، مغشوش و مرگ زای که از چش 05; های زندانی& #1575;ن خشم می بارید و باتوم های گارد ویژه زندان بود برای آرام کردن. به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد دعواها بهر غذا و نان در سالنی به اسم سالن غذاخوری!!! پرده های نمایش و ظاهرسازی و آ 84;ین بندی هم کاری از پیش نبرد. غذایی که به عنوان جیره زندانیان داده می شد آنقدر کم بود که زندانیان گرسنه غذاهای پس مانده در ظرف ها را جمع می کردند و چند لحظه بعد دعوایی که بر سر همان غذای پ 87; مانده شروع می شد! پرتاب سینی های غذا و صندلی بود جدا از اینکه کف کثیف و آلوده اش چندین نفر را در هر روز نقش زمین می کرد. سالنی به اسم غذاخوری که از طرف خود زندانیان به سالن «کتک ; خوری» تغییرنام داده شده بود. به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد تلاش های بسیار برای وارونه نشان دادن شرایط نزد خانواده هایی که برای ملاقات می آمدند، سالنی که ما از وسط ویرانه و بیغوله ای  585;د می شدیم برای ملاقات آن سوی دیوارش از طرف درب ورودی گل کاری و باغچه های پر از گل بود –روز انتقال به اوین مشاهده کردم- تا خانواده در وسط آن نیزار دلخوش شوند به چند تا گل که گله ای خودشان چند قدم آن طرف تر دارند پرپر می شوند! دریغ!! حضور دادستان کل کشور در زندان قرچک –همان روز انتقال ما به اوین- برای تکذیب تمامی خبرهای سایت ها و خبرگزاری های خارجی حج 8;ی محکم برای & #1608;ضعیت اسفناک آنجا بود!! چیزی بود که می خواستند تکذیب کنند. همان کریدور سالن غذاخوری که جلوی دوربین ها شیک و تمیز کرده بودند روز قبل از آن لکه های خون روی موزاییک هایشان نمای&# 1575;ن بود!! و روزهای بعد از انتقال به اوین آنچه از مأموران و زندانبانانی که بین قرچک و اوین رفت و آمد داشتند شنیدیم اینکه آنجا جهنمی بیش نیست. به اذعان خود زندانبانان! دیگر چه چی ز باید تکذی 76; می شد!!! آری! به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد برهوتی موسوم به زندان شهرری بی هیچ نشانه ای برای زیستن که گیاه از رستن بازمی ماند. که همان بدو انتقال شرایطش را نه برای خود که برای  8;مامی زنانی که به هر عنوانی محکوم اند غیرانسانی نامیدیم. اردوگاهی برای مرگ است نه برای حبس. جایی برای مرگ تدریجی که هنوز صدای له شدن عزت انسان را در گوشم می شنوم! یکسال و نیم  605;ی گذرد از آن ; روزها که دوباره آن لحظه ها برایم تکرار شد، با تبعید غیرقانونی کبری بنازاده امیرخیزی –زنی ۶۰ساله- و صدیقه مرادی روز چهارشنبه ۲۱/تیر/۹۱ دوباره خود را در میان آن جمع، آن شرا&# 1740;ط، آن روزها حس کردم. قلبم فشرده بود و دستهای بسته که هیچ کاری نمی توانستم بکنم و تنها اینکه برای من با این شرایط جسمی و سنی آنجا مرگ زای بود چه برسد برای این دو زن با این شرایŸ 1; بیماری! دیو& #1575;رها بلندتر می شوند و میله ها نزدیک تر، گرمای نفس هایم را روی صورتم حس می کردم. احساسی که به زبان نمی توانم بیاورم، باور کنید نمی توانم با کلمات شیئیت بخشم به احساس غیرقابل &# 1576;یان. باز هم به عنوان شاهد حرف می زنم، به عنوان کسی که بیش از دو سال از دیدارم با خانم بنازاده در زندان گوهردشت(رجایی شهر) و بیش از ۸ ماه از آشنایی ام با صدیقه مرادی در زندان او 40;ن می گذرد. در ; این مدت هر لحظه شاهد به افول رفتن سلامت جسمی آنان در میان این برزخ، در حصار میله ها و شرایط غیرانسانی بودم. از عمل ناموفق چشم خانم بنازاده، که باعث از بین رفتن بینایی اش به Ÿ 3;لت بی مسئولیتی مسئولان، آرتروز گردن و کمر و پوکی استخوان و همین دو هفته پیش بود که برای آنژیوگرافی قلب در بیمارستان مدرس بستری بود و روز چهارشنبه منتظر اعزام دوباره برا 740; اکو قلب بود ; نه تبعید، تا گرفتگی کمر و آرتروز گردن و ستون فقرات و بیماری قلبی صدیقه مرادی. برای من که قدم در راه آزادی گذاشته ام و در عبور از این گذرگاه پرستم تن ام بس زخم ها برداشته از جف 575;ها، تبعید و انتقال و ممنوعیت ها به بخشی از زندگی ام تبدیل شده. در حالی که ایمان دارم چون آب رودخانه باید از بستر سخت و سفت و سنگینی جاری شد و هر مانعی را با خروش و تپیدن از میا  6; برداشت تا ب& #1607; دریا رسید. اعتقاد دارم که باید جلوی خودکامگی ها را گرفت، باید ایستاد. آنچه را که من چهارشنبه شاهد بودم وقاحت بود در قساوت که به حکم هایی که در دادگاههای فرمایشی انقلاب نا 593;ادلانه صادر می کنند راضی نشده هروقت که دلشان بخواهد زیر پا می گذارند و حکمی جدید صادر می کنند، در آن لحظه من با تمام وجود حس کردم اگر به جای برگه آزادی یکی از هم بندیانمان ب&# 1575; حکم اعدام ž 5;وبه رو شویم هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. یاران و دوستان اندوه گسارم! بی مقدمه آغاز کردم چرا که قلم را و ذهن را یارای واژه چیدن نبود. دوباره دستهای بسته ام را به سوی شما دراز کرد 607; ام که چونان قبل دستهای من باشید برای درافکندن پرده ها و افشای خیمه شب بازی به اصطلاح ارج و قرب زنان!!! دوباره صدای فریاد دردها را به گوش شما می رسانم که چون کوه طنین افکن فریا ;د من باشید. د& #1585; جایی که نفس نمی آید غریو خشم را از گلوی پرنفس تان بکشید. از تمامی مجامع حقوق بشر و کسانی که تنها یک لحظه دغدغه ی انسان دارند در هر کجای دنیا می خواهم برای برگرداندن این دو زن ; بیمار از آن ظلمت جای از هیچ تلاشی دریغ نورزند. شبنم مددزاده ۲۴/تیر/۹۱ زندان اوین

http://flic.kr/p/cy7nqy

تقاضای حق از اینان کردن خنده‌دار است -نامه مجید دری به مناسبت 18 تیرماه، سومین سالگرد دستگیری‌اش

// ارغوان /خوشه‌ی خون / بامدادان که کبوترها / بر لب پنجره‌ی باز سحر غلغله می‌آغازند / جام گلرنگ مرا / بر سر دست بگیر / به تماشاگه پرواز ببر / آه بشتاب که هم پروازان / نگران غم هم‌پرواز ند. در زندان اوین که بودم روزی از آقای "عمادالدین باقی" پرسیدم که چرا در گذشته 3 سال حبس تحمل کرد؟ اما تقاضای آزادی مشروط نکرد ؟! به گوشه‌ای خیره شد و سکوت کرد . ادامه دادم که این حق قانونی ه 85; زندانی است، چرا از این حق قانونی استفاده نکرده ؟! منتظر پاسخ بودم . تلخ‌خندی زد و به فکر فرو رفت پس از لختی گفت : بله این حق قانونی هر زندانی است و من به تمامی زندانی‌ها توصیه م& #1740;‍‌‌کنم که از این حقشان استفاده کنند ، اما من چنین تقاضایی نکردم . دلایلی برای خودم داشتم و دارم که در فرصت مناسب خواهم گفت : فهمیدم که وعده‌ی سر خرمن است و بیشتر از سر بازم کر 583; ... شاید سنسو 585;های ما ضعیف شده و شاید به وقایع عادت کرده‌ایم . خبرهای ناگوار را بشنویم و سری تکان داده و دنباله‌ی کار خویش گیریم . حکم زندان زن و شوهری ( مهدیه ی گلرو و وحید لعلی پور ) را با هم ا 80;را کردند. یعنی زن و شوهر هر دو در زندان بودند. عادت کردیم پیرمردی ( دکتر محمد ملکی ) را به زندان بیندازند و پچ پچی کرده و با قیافهای متاثر منتظر بعدی باشیم . " مسعود باستانی " در زن& #1583;ان اوین بوž 3;، پس از چندی او را به زندان رجایی‌شهر بردند و سپس همسرش ( مهسا امر آبادی ) را در جایی دیگر ( اوین ) به زندان انداختند . یعنی در مدت اجرای حکمشان از دیدن یکدیگر محرومند . عادت کردیم ( &# 1585;استس مهسا جان تولدت مبارک . امیدوارم پیش از آنکه جای خالیت آنقدر بزرگ شود که خودت هم نتوانی پرش کنی، برگردی ) و در آخر بهمن احمدی‌امویی پس از تحمل سه سال حبس با دمپایی و زیرپ& #1608;ش به رجایی&zwnj ;شهر تبعید می‌شود و هفته‌ی بعدش به انفرادی می‌افتد . عادت کرده‌ایم ؟! حال بهمن را خوب میدانم ! چرا که خودتبعیدی‌ام و میدانم چه دردی دارد . من خود زخم‌خورده‌ی قوه‌ی قضائیه‌ی نا&# 1605;ستقلم و حکمی جائرانه که قاضی‌اش میگوید من کاره‌ای نبودم و شکایت‌هایم به مراجع متعدد بی‌پاسخ می‌ماند . من میدانم بهمن چه م‌یکشد ، خوب میدانم و حس میکنم که ژیلا بنی‌یعقوب &ndash ;همسرش – چه ح&# 1575;لی دارد . چه می‌کشد. چرا که خانواده‌ام یک سال و اندی است مسیر هزار و صد کیلومتر را می‌آیند و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند تا مبادا کوچکترین ناراحتی عارضم شود ، می‌روند . ژیل 5; خانم! من هم حال شما را میدانم و هم حال بهمن را . شما بی‌طاقت و بی‌تابید و او در فکر شما . شما نگران او و بهمن در فکر شما . هر دو متأسفید که کاری از دستتان بر نمی‌آید که برای دیگری بک 606;ید ... عادت کر 583;یم که حرف بزنیم و عمل نکنیم. وقتی بزرگترهایمان پشت پا به تمام حرفهای خود میزنند و کوچکترین اخلاقی را رعایت نکرده، رأی می‌دهند دیگر چه انتظاری از مابقی می‌توان داشت ؟! و آی& #1575; تبعاتی جز این و سخت‌گیری‌ها و دست پیش‌گرفتن‌ها و ... میتوان انتظار داشت ؟! آیا جای سوال می‌ماند که چرا طرف مقابل چنین می‌کند، وقتی خود اینگونه فجیع و ناباورانه تیشه بر ریشه ‌ای میزنیم ª 5;ه حاصل خون و حبس و تبعید و تحقیر و تهدید بسیاری است ؟! 18 تیر برایم روز عزیزی است . چرا که دانشگاه یک تنه در مقابل استبداد ایستاد، کاری که خیلی‌ها حتی جرأت فکر کردن به آن را هم ندا ;شتند . کشته داد و تنها سربازی به جرم دزدیدن ریش‌تراشی محاکمه شد. اصلا چرا دور برویم مگر سه سال پیش نبود که دوباره همان فاجعه تکرار شد و حتی دادگاهی هم برگزار نگردید. مگر نمی‌ دانستند چه  05;سانی‌اند؟! چه می‌گویم ؟ وقتی فاجعه‌ی کهریزک فراموش شد. که همین یک امر می‌توانست در یک کشور دمکرات موجی از استعفا را موجب شود و یا دست کم عده‌ای برکنار شوند و پای میز محاکمه  705;شیده شوند . نه اینکه متهم ردیف اولش سمت دولتی بگیرد و انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده و قوه‌ی قضائیه‌اش مدعی بی‌طرفی و استقلال هم باشد. 18 تیر 1391 اما برای من سومین سالروز دستگی ;ری‌ام را رق 05; زد . سه سال است که در زندانم و در تبعید . بدون هیچ مرخصی . در مکانی که از کمترین امکانات برخوردار نیست . بدون رعایت حقوق اولیه‌ی یک زندانی نه الزاما زندانی سیاسی . بدون تفکیک جرا ;ئم ، بدون کتابخانه ، بدون امکانات فرهنگی – ورزشی و ... اما آیا این خود حقوق من نیست که باید رعایت شود ؟! دادگاه مستقل جزو حقوق من نبود ؟! شکایت از قاضی و بازپرس جزو حقوق من نبود ؟!  581;الا فقط مان ده تقاضای آزادی مشروط ؟! حال می‌فهمم که چرا آقای باقی از این به اصطلاح حق خود استفاده نکرد . آنقدر حقوقش پایمال میشد که سخن از حق گفتن تنها تلخ‌خندی همراه خواهد داشت . به هر رو ی اگر تقاضای آزادی مشروط حق من است من در اعتراض به پایمال شدن حقوق خودم و تمامی زندانیان دیگر و در اعتراض به بازداشت و حصر خانگی موسوی و کروبی و رهنورد از این حق خود می‌گذرم . که تقاضای ح&# 1602; از اینان کردن خنده‌دار است . تحمل می‌کنم ؛ هر چند سخت است و از خانواده‌ام که تاکنون به معنای واقعی در کنارم بوده‌اند و هیچ کم نگذاشته‌اند و سختی‌های حبس و تبعیدم را صبوران 607; تحمل نموده و حتی به روی خود هم نیاورده‌اند؛ پوزش می‌طلبم و تقاضا می‌کنم این مدت باقیمانده را هم دوام آورند . ای کاش آنقدر امید داشتم که به ایشان نوید دهم : " اندکی صبر سحر نزد&# 1740;ک است " . مجید & #1583;ری . زندان فجر بهبهان . تیر 1391 ه.ش

http://flic.kr/p/cy5wPJ

Sunday, July 15, 2012

با قدیمی ترین زندانی سیاسی ایران که 11 سال از مرخصی محروم است آشنا شویم

دکتر سعید ماسوری، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج که قریب به ۱۱ سال است در زندان به سر می برد، اخیرا از سوی مسئولان زندان از ادامه تحصیل در زندان نیز محروم شده اس&# 1578;. دکتر ماسوری از دی ماه سال ۱۳۷۹ که توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد تاکنون بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد

http://flic.kr/p/cxPxkS

Saturday, July 14, 2012

حکم نایب قهرمانی شهید کهریزک محمد کامرانی درمسابقات تکواندو استان تهران

محمد عزیزم تو همیشه قهرمان هستی و در تاریخ یادت جاوادنه خواهد ماند محمد عزیزم تو همیشه قهرمان هستی و بهت افتخار میکنم داداش قهرمانم

http://flic.kr/p/cxaGtU

Friday, July 13, 2012

سومین سالگرد جنایت کهریزک

هرگز این خون های ریخته شده رو فراموش نمی کنم.

http://flic.kr/p/cwp427

امیر خسرو دلیر ثانی عزیز ،میلادت مبارک

امروز سالروز تولد مردی است که جانانه ایستاده است مقابل ظلمِ ظالم. تولد امیرخسرو دلیرثانی نازنین که بیش از نهصد روز است بدون حتی یک روز مرخصی در بند 350 زندان اوین به سر می برد ;.

http://flic.kr/p/cwi7DY

Wednesday, July 11, 2012

وای بر شما که گلوی خود را برای فلسطین پاره می‌کنید ولی کشتار مردم سوریه را نمی‌بینید.

در تنها ۱۶ ماه میزان شهدای انقلاب سوریه "چندین برابر" ۳۰ سال قربانیان مناقشه‌ی فلسطینی و اسراییلی بوده است. در تنها ۱۶ ماه، قصاب دمشق بیش از ۳۰ سال اسراییلی‌ها، کودک‌کشی ک رده و در تنها ۱۶ ماه، بشار اسد بلایی بر سر سوریه آورده که اسراییلی‌ها هرگز با فلسطین نکرده‌اند. حقیقت را ببنید، حقیقت همین آمارهاست؛ وای بر شما، شمایی که گلوی خود را برای  01;لسطین پاره & #1605;ی‌کنید و کورید و کشتار مردم سوریه را نمی‌بینید.

http://flic.kr/p/cvw8MQ

Saturday, July 7, 2012

یاد عزت ابراهیم نژاد، اکبر محمدی و تمامی لاله های پرپر راه آزادی گرامی باد

// ما را به خاطر بیاور! ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم/ شور عشق درسینه داشتیم و/ پیش از آن که عاشق شویم سینه بر خاک سوده مُردیم./ ما را به خاطر بیاور! ما را که سینه سرخانی &# 1582;نیاگر بودیم و ده به ده/ نه در آسمان و نه در کوهسار و نه برشاخسار/ که در بازار پیش از آن که آوازه خوان شویم/ بر شاخه ای تکیده از تکیه گاه خویش/ جان واسپردیم/ به خاطر دارم پیامشان ر& #1575;، سرنوشتشا ;ن را،/ آری …/ و همیشه درگذرگاه خاطرم درگذر است/ آوازهای صامت سینه سرخان سینه برسیخ و/ تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ/ و از تکرار یادشان شاید پیش از آن که شاعر شوم/ بیس ت و دو ساله بمیرم. آمین.

http://flic.kr/p/csDoJE

Friday, July 6, 2012

تیم محبوب من

تیم محبوب من مسعود باستانی، عیسی سحرخیز, مهدی محمودیان، مجید توکلی و احمد زید آبادی.... به امید آزادی دائم همه ی زندانیان سیاسی و عقیدتی ...

http://flic.kr/p/cs5HxL