Tuesday, January 31, 2012

Monday, January 30, 2012

Free Saeed

او شریف است. او نخبه شریف است. او بیست و سومین نخبه شریف است. او بیست و سومین نخبه شریف ایرانی - کانادایی است. او برادر من سعید ملک پور است.

http://flic.kr/p/bkRsmr

Saturday, January 28, 2012

Poster Saeed Malekpour

او شریف است. او نخبه شریف است. او بیست و سومین نخبه شریف است. او بیست و سومین نخبه شریف ایرانی - کانادایی است. او برادر من سعید ملک پور است.

http://flic.kr/p/bkaMzD

یاسر یوسف زاده را آزاد می کنیم

حسین اصغری پنج سال زندان ، بدون یک روز مرخصی

/////// ============================== حسین اصغری متولد مازندان شهر ساری میباشد ایشان از سال ۱۳۸۵ به جرم جاسوسی به ۷ سال و سه ماه حبس تعزیری محکوم شده است و در دادگاه تجدید نظر این حکم تایید شد و تا کنون با  608;جود گذشت پنج سال بر خلاف مقرارت خود حاکمیت به ایشان مرخصی داده نشده و درحالی که ایشان نصف حکمشان را گذراندند و طبق قانون مجازات اسلامی آزادی مشروط به ایشان تعلق میگیرد ا ما مسئولان  02;وه قضاییه هیچگونه رسیدگی به وضعیت این زندانی ندارند . قابل به ذکر است ایشان بشدت دچار بیماری افسردگی شده اند و از این رو قرصهای تحت نظری که زندان میدهد را بیش از اندازه مصر ;ف میکنند و از این بابت دچار اختلالات روانی نیز شده اند و از ناحیه دهان تمامی دندانهایشان خراب شده و لثه هایشان دچار عفونت شده است . ایشان هم اکنون در بند ۳۵۰ اوین دوران محکو ;میت خویش را &# 1605;یگذراند در خرداد ۸۹ نام ایشان را برای آزادی خواندند و ایشان با کلی ذوق و شوق تمامی لوازم خود را جمع کردند و تا درب خروجی زندان اوین هم رفتند اما به ناگهان مسئولان زندان ای 88;ان را به درون بند راهنمایی کردند و گفتند نام ایشان با کس دیگری اشتباه شده است و این رویداد تلخ در روحیه ایشان بسیار تاثیر منفی گذاشت .

http://flic.kr/p/bjWEva

هومان موسوی در زندان بدنیا آمد و هم اکنون هم در زندان است

//// --------------------------------------------- هومان موسوی وبلاگ نویس در ۱۲ فروردین ۸۹ توسط وزارت اطلاعات در منزل عمه خویش دستگیر شده است و به مدت ۹ ماه در سلولهای انفرادی ۲۰۹ تحت بدترین شرایط روحی و فیزیکی نگ 607;داری شد و در اردیبهشت سال ۹۰ در دادگاهی به ریاست قاضی مغیسه به سه سال حبس تعزیری محکوم شد و این حکم در دادگاه تجدیدنظر در شعبه ۳۶ انقلاب اسلامی به ریاست قاضی موحد تایید شد 07; است و هم اکن ;ون این زندانی بدون حتا یک روز مرخصی در بند ۳۵۰ اوین دوران محکومیت خویش را میگذراند . پدر و مادر هومان که در دهه ۶۰ خود در زندان بسر میبردند در سال ۶۷ در پی اعدامهای دسته جمعی  80;ان خود را از دست دادند و هومان موسوی در سال ۶۳ در خود زندان اوین در بند نسوان بدنیا آمد و تا مدتها در زندان توسط مادرش رسیدگی میشد و پس از مدتی سرپرستی هومان را عمه ایشان برع&# 1607;ده گرفتند و ; حال دوباره هومان سر از زندان در آورده اما نه هومان و نه پدر و مادرش برای جرام اجتماعی به زندان نرفتند آنها برای اندیشه خود این همه هزینه های سنگین را پرداختند و هم اکنون هو مان موسوی از هر گونه ملاقات حضوری محروم است و تنها هر چند هفته یک بار با عمه خود ملاقات کابینی دارند

http://flic.kr/p/bjErd4

Friday, January 27, 2012

مخالفت دادستان تهران با اعزام محسن محققی به بیمارستان

///// ------------------------------------------------ دادستان تهران با اعزام مهندس محسن محققی به بیمارستان مخالفت کرد. مهندس محسن محققی، زندانی سیاسی 68 ساله که در حال حاضر مسن ترین زندانی سیاسی جنبش سبز در بند 350 اوین & #1605;حسوب می شود، از مشکلات فراوان جسمی رنج می برد. مهندس محققی بعد از عاشورای ۱۳۸۸ توسط وزارت اطلاعات احضار و بازداشت و دو ماه نیز در بند ۲۰۹ زندان اوین به سر برده بود. همچنین ا و در سال ۱۳۸ 776; همراه با دیگر اعضای نهضت آزادی و نیروهای ملی مذهبی توسط اطلاعات سپاه بازداشت و مدتی را در بند ۵۹ سپاه گذراند. او در دادگاه‌های غیر علنی به دو سال و نیم زندان محکوم شد. بی تو 580;هی مسوولان زندان اوین به معالجه وی و همچنین ممانعت رییس بهداری در اعزام وی و دیگر زندانیان سیاسی به بیمارستان خارج از زندان، بیماری های وی را تشدید کرده است.دادستان تهر& #1575;ن نیز با اع 86;ام وی به بیمارستان مخالفت می کند، یکی از مهم ترین دلایل این مخالفت ها امضای بیانیه های زندانیان سیاسی در باره فرمایشی خواندن انتخابات آینده مجلس عنوان شده است. مهندس مح 602;قی در حال حاضر از نوسان شدید فشارخون، درد در ناحیه زانو و همچنین اختلال در گوش میانی رنج می برد و علی رغم کهولت سن در شش ماه گذشته، مسوولان زندان هیچ اقدامی برای درمان این  586;ندانی سیاس& #1740; انجام نداده اند. محسن محقّقی، مهندس برق و الکترونیک از انگلستان و از اعضای باسابقه نهضت آزادی ایران و یکی‌ از دامادهای مرحوم مهندس مهدی بازرگان است. او قبل از انقلاب در ž 7;ازمان اتمی‌ ایران اشتغال داشته و دوره‌های تخصصی مربوط به نیروگاه‌های هسته‌ای را در کشور بلژیک گذارانده است. محققی پس از پیروزی انقلاب مسئولیت سایت اتمی‌ اصفهان را به ع 607;ده داشته و د ;ر حفظ تأسیسات و جلوگیری از تخریب و انهدام آن موفق بوده است

http://flic.kr/p/bjDY2B

تقدیم به مادر شیوا نظر آهاری و تمام شیر زنان میهنم

/////// از صفحه فیس بوک شیوا نظر آهاری ===================== امروز، در خیابان، مردی مادر را هل داده و تا او بتواند خودش را از روی زمین جمع کند و بفهمد چه روی داده، با شعار" مرگ بر منافق" ترک موتورش نشس 578;ه و رفته است.. دستها و زانوهای مادر، زخمی است.. بیش از این‌ها، روحش زخمی است. وقتی با چشم‌های گریان به خانه آمد و آنقدر شوک شده بود که نمی‌دانست فریاد" مرگ بر منافق" برای چه و به § 0;ه گناهی بر س& #1585;ش کشیده شده و دستی مردانه، او را روی زمین انداخته است.. بی‌هوا.. بی‌هیچ آمادگی ذهنی.. مادر شوکه است.. شوکه از این نام" منافق" که هنوز انگار دارد دور سر اهالی این خانه می‌چرخد.. شوک 607; است.. از زخم دستها و پاهایش نیست که روی آسفالت خیابان کشیده شد.. از زخم یک هجوم نامردانه است.. از پشت.. که وقتی با لباس خاکی از روی زمین بلند شد و به خانه رسید.. قطره‌های اشک توی چشم ;‌هایش می‌در ;خشیدند.. از کی تا بحال " منافق " شده بود که چنین دستی بی‌شرم بر زمینش زند؟ ** و من انگار که درونم خالی شده است.. وقتی پای زخمی‌اش را نگاه می‌کنم و صورتش را که هنوز شوکه است.. می‌گوید:" چ 740;زی نیست، مادر.. فقط هول کردم، از بس که ناگهانی بر زمینم زدند." هول کرده‌ام از این شعار" مرگ بر منافق" که بر گوش مادر نشست.. هول کرده‌ام از من که منافقم انگار و مادرم را می‌زنند تو® 0; خیابان‌ها 40; این شهر.. ==================== تقدیم به مادر شیوا نظر آهاری و تمام شیر زنان میهنم

http://flic.kr/p/bjDU5P

اعلام اعتصاب غذای جعفر اقدامی در زندان رجایی شهر

/////// ============================== جعفر اقدامی (شاهین) زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج در اعتراض به عدم تحویل داروهایش در زندان از روز شنبه دست به اعتصاب غذا می زند. به گزارش هرانا، این زندان ;ی سیاسی در اعتراض به معطل نگه داشتن خانواده زندانیان و بی احترامی به ایشان در هنگام ملاقات و تحویل ندادن داروها از روز شنبه تا دوشنبه به مدت سه روز اعتصاب غذا خواهد کرد. جع فر اقدامی د 85; حالی دست به اعتصاب غذا می زند که برای چهارمین هفته متوالی داروهای وی که توسط خانواده تهیه شده بود را به وی تحویل نشده است. گفتنی است زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر در ط® 0; ماه های اخیر از معضلات و مشکلات فراوانی رنج می برند و تلاش آنها برای مذاکره با ریاست زندان تاکنون از سوی ایشان بی پاسخ مانده است. معضلات بهداشتی زندان از جمله چکه کردن آب  5;ز سقف سرویس & #1576;هداشتی سالن ۱۲، انتظار بیش از حد خانواده ها در مقابل زندان برای ملاقات با زندانیان سیاسی، گم شدن اشیای قیمتی که در هنگام ورود به سالن ملاقات از خانواده ها گرفته می شود و  07;م چنین عدم رسیدگی پزشکی به زندانیان بیمار از جمله مشکلات حاد زندانیان سیاسی در این زندان است.

http://flic.kr/p/bjDW7T

سرودی دوباره، ۲۵ بهمن من، تو، ما می شویم...

روز سرود من و تو

http://flic.kr/p/bjCsjH

سعید ملک پور را آزاد می کنیم.

وی با رتبه ۲۳ کنکور سراسری وارد دانشگاه صنعتی شریف شد. برنامه نویس آزاد و شهروند ایرانی کانادایی نیز میباشد!! می خواین بدونید او کیست؟ اینجا رو نگاه کنید: j.mp/xxAxqa

http://flic.kr/p/bjeNDT

Thursday, January 26, 2012

دیکتاتور به پایان سلام خواهد کرد - پوستر

نامه جواد علیخانی، دانشجوی دربند، از زندان اوين به مادرش: هستيم، ايستاده، بيدار، اميدوار

////////// ================================================ جواد عليخانی، فعال دانشجويی، در نامه ای از زندان اوین خطاب به مادرش نوشته است: "افسوس ميخورم كه فقط هفته ای دوبار می توانيم هم را ببينيم. آن هم از پشت ديوار های شيž 8;ه ای سرد اوين كه با ميله ها آذين شده. در آن لحظه ملاقات كه چشمان بارانی ات را می بينم، آتش به خرمن هستی ام می زند و تنها نفس های گرم وجودت است كه مرا به وجد می آورد." به گزارش دانش 580;ونیوز، جوا& #1583; علیخانی، دانشجوی رشته دامپزشکی دانشگاه چمران اهواز، برای دومین بار، در دوم خرداد ١٣٨٩ بازداشت شد. این فعال دانشجویی پیش از این نیز در مهر ماه سال ٨٦ بازداشت و پس از ۱۱ م 75;ه حبس در شهر اهواز، با قید وثیقه از زندان آزاد شده بود. وی در پاییز سال ١٣٨٧ در دادگاه انقلاب به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال زندان کاهش ی افت. وی که ما&# 1607; های نخست محکومیت خود را در زندان های اهواز سپری کرده بود، پس از انتقال به تهران، هم اکنون در زندان اوین دوران محکومیت خود را می گذراند. متن کامل نامه جواد علیخانی خطاب به  605;ادرش در ادامه آمده است: مادرم! مهربانترين مهربانان! درمانده ام كه سخن را چگونه آغاز كنم و چه بگويم كه شرمسار نباشم، و آنگونه كه شايسته و بايسته باشد بتوانم حق مطلب را ادا ك 606;م؛ چرا كه بر ; اين باورم "كلام آغاز نمي شود تا نديدنت." با اين وجود مي خواهم مطلع سخنم را با ذكر خاطره اي از دوران كودكي آغاز كنم. به خاطر داري در يك روز سرد زمستاني كه برف مي باريد و من نيز پشت ; پنجره ايستاده بودم و با حسرت و اندوه دانه هاي بلورين برف را به نظاره نشسته بودم كه به آهنگي دلنشين چگونه مي رقصيدند و بر زمين مي نشستند ؛ و سنگفرشهاي كوچه و خيابان را از پل¡ 0;دي ها و زشتي ها پنهان ميكردند و پاكي و طراوت را براي زمين به ارمغان مي آوردند . نيك به ياد مي آورم كه چگونه حسرت بازي هاي كودكانه را در چشمانم خواندي و پاسخم دادي و شال و كلاهم كردي تا سرگž 5;م برف بازي شوم ... و آه كه چه لذت بخش بود لحظه اي كه دانه هاي برف روي دستانم مي نشست و من نيز با حسرت تماشا مي كردم كه چطور بر روي دستانم آب مي شوند و خود را فنا كرده تا مايه ي حيات را ; به ما آدميا&# 1606; ارزاني دارند ... در لحظاتي كه از شدت سرما مي لرزيدم و توان سخن گفتن و حركت كردن نداشتم كه مي آمدي و در آغوشم مي كشيدي و گرماي وجودت به من هديه ميدادي . حال از آن روزها سالها ميگذ&# 1585;د و با مرور خاطرات بيشمار دوران كودكي پي مي برم كه چگونه در اين سالهاي طولاني مهر مادري را بر من ارزاني داشتي و درس عشق ، مهر ، صلح و آزادي را به من آموختي . گاهي اوقات پيش مي آ 610;د كه در زندا ;ن ، حتي براي لحظاتي كوتاه ، چشمانم را مي بندم و از معبر زمان عبور مي كنم تا به آن روزگار دوران خوش كودكي بازگردم و آن خاطرات را از نو تجربه كنم تا هميشه بودنت را در كنارم احسا 87; كنم . ولي افسوس پس از چند لحظه كه چشمان را باز ميكنم ، تو را نميبينم و به ياد مي آورم كه در اين قفس محصورم . در اين لحظه است كه غم تمام وجودم را فرا ميگيرد و سكوتي تلخ بر من حكمفرم& #1575; مي شود و اي 606; ديوارهاي سرد و بي روح را در مقابل چشمانم ميبينم كه نه حرف مي زنند و نه احساسي دارند و هرچه هست ، سراسر رعب است و هراس ... و ازينكه در كنارت نيستم خود را در قعر عجز و عسرت احساس مي&# 1603;نم . هرچه هست سايه ي شوم و هولناك قدرت است كه بالاي سرم خيمه زده است و من تمام توان خود را به كار مي بندم ، پنجه در ديوار افكنده تا شايد روزنه اي از اميد بيابم و خود را دوباره در & #1570;غوشت ببينم ; و آرام گيرم . مادر ! اي زلال تر از باران ! حال كه از بيم هايم سخن گفتم و از ناتواني هايم هراس هايم ، شايد بهتر باشد تا جانب انصاف را گرفته و از اميدهيم نيز سخن بگويم . چرا كه معتقدم &# 1575;ين بينش و زاويه نگاه هر كس است كه غم و شادي و نشاط و اندوه و نيز بيم و اميد را رقم ميزند . علي رغم سپري شدن روزها و شبهايي به دور از آزادي و نيز گذر ايّام جواني ام در پس ديوارهاي س ردِ سپيدار  08; كارون و اينك نيز اوين ، خوشحال و خرسندم از اينكه زندگاني و حياتم معنايي جديد يافته و تجربه اي نو بدست آورده ام . علي رغم تمام تلخي هاي حاصب از محدوديت ها وو دوري از خانه و كاش& #1575;نه و جامعه ، بزرگترين موهبت زيست در زندان اين بود كه در سايه سارِ دوستان با طراوت تر از گل زيسته ام و همگي با مشت هاي گره كرده مشق زندگي كرده ايم به سرسبزيِ جنبش سبز . بنابرا¡ 0;ن با اين بين& #1588; به خود و جامعه بوده است كه سرشار از حيات گشته ايم و با اينكه در بندي با ديوارهاي بلند و زمخت و بي روح محصوريم ، همه دست در دست هم داده ايم تا اين ترانه ها را با عشق به وطن زمزمه & #1603;نيم : "هستيم ، ايستاده ، بيدار ، اميدوار ... ". اميدوار به آينده اي براي ايراني آباد و آزاد ، اميدوار به "بودن" براي "طرحي نو درانداختن" ، اميدوار به آينده اي كه به باور من زود خواهد &# 1570;مد و در آن ا 10;ّام ديگر نشانه اي از ظلمت شب نخواهد بود . آري با اين طرز فكر است كه ميتوانيم با تكيه بر اميد و نيز با همدلي و همراهي يكايك همبنديان ، روحي تازه بر كالبد سخت و سرد زندان دميده ت& #1575; زندان را دانشگاهي براي آموختن و تجربه كردن براي خود تبديل كنيم و نيز پيوندي عميق و عاطفي با مردمان ايرانزمين ، حياتي سبز را در رگهاي متصلّب جامعه مان جاري كنيم ، تا همگا 606; بدانند كه ب ;ا صبر و استقامت و اراده اي راسخ و زلال ميتوان اساسِ زندگي بشري كه همانا "آزادي" مي نامندش را براي جامعه مان كه به راستي شايسته آن است ، به ارمغان آورد . معناي هستي ام به عشق تو و اميد به ديداري نو ، تحمل روزهاي تلخ زندان حقيقتاً برايم سهل و آسان گشته است . در يكي از همين روزهاي آغازين زمستان بود كه در حياط قدم ميزدم و تنها باد مهمان تنهاييم بود و در ا  6;ديشه ايام ن&# 1607; چندان دور به سر مي بردم . روزهايي كه بيرون از زندان بودم ولي در حسرت چشيدن طعم آزادي . و دنياي پيرامونم رفته رفته از زندگي تهي مي شد و زمين نيز از زيستن خسته بود و من نيز در اين &# 1608;ضعيت ، هر كجا قدم ميگذاشتم ، شب با سرعتي تصور ناپذير پشت سرم فرا مي رسيد . گويي همه جا سياهي شب در پي من بود و هر كجا كه ميرسيدم ظلمت و تباهي فرود مي آمد و گورستاني سرشار از سكو 578; در ذهنم نقش ; مي بست و چون پتكي كالبدم را فرو مي ريخت و گرچه اين را با چشمانم نمي ديدم ولي به راستي با تمام وجود و با تك تك ذرات بدنم احساس مي كردم . مادر عزيزم در تمام سالهاي حضورم در دانشگا& #1607; و در طول مسير خوابگاه تا دانشگاه ، اين حس با من همراه بود و من نيز به ناچار به راهم ادامه مي دادم و مسيرم را پيش ميگرفتم و سايه ظلمت و خفقان و استبداد سر به سرم مي گذاشت ، آزار&# 1605; مي داد ، عذ 75;بم ميداد . سايه اي كه وجودم را در هاله اي از ابهام قرار داده ، سايه ي شوم استبداد كه هستي را به نيستي مبدل كرده بود . در اين لحظه بود كه قاصدكي كه سكوت شب را نشانه رفته بود مهمان  5; شد و دلتنگي هايم را از بين برد و خستگي هايم را شكست . تصميم گرفتم به نبردي نابرابر با نيستي تن در دهم و تكليف خويشتن را روشن كنم ، لذا از بين دو گزينه دانشگاه ، اخذ مدرك ، تحصيل ;ات عاليه ... و ž 5;فتم به زندان و معنايي دوباره به زندگي بخشيدن و فرياد برآوردن و سياهي شب را نشانه رفتن ، گزينه دوم را انتخاب كردم و در مسيري پا نهادم كه حياتم معنايي دوباره يافت . اين گونه شž 3; كه كيف و كتاب و خاطرات شيرين دانشگاه را رها كردم و ميله هاي سرد و پولادين سلولهاي انفرادي و ديوارهاي بلند و زمخت و بي روح زندان را در آغوش كشيدم تا رهايي بزرگتري بدست آورم . &# 1605;ادرم ، بهان ;ه هستي ام و فلسفه وجودي ام شايد كه تصميمم در ابتدا خودخواهانه مي نمود . چرا كه شما با تمام رنج ها و سختي هاي زندگي آرزويي دگر برايم داشتيد و آينده اي ديگر برايم ترسيم نموده ب  8;ديد . به دور از زندان و حبس ، خواسته شما را اجابت نكردم و عصيانگري نمودم و آرزوهاي شما را برآورده نساختم و از اين حيث به شما و خانواده بدهكارم و اميد آن مي رود كه تا در آينده اي نه چندان دو 585; بتوانم قدردان زحماتتان باشم . خوب به ياد مي آورم روزهايي در مهر 86 كه در يكي از خيابانهاي اهواز ربوده شدم . چه مدت كه از من بي خبر بودي و چه سختي ها كه تحمل نكردي و دائم در رفت و آم د از كرج به اهواز تا بلكه خبري از من بگيري و دريغ كه هيچ پاسخت نميدادند . مگر من ميتوان آن لحظات را درك كنم كه مادري چه كشيد از بيخبري مطلق از فرزندش . و حقيقتاً نميتوانم بفهمم &# 1603;ه چه دشواري ; ها و دردها كشيدي ولي بازهم در سينه حبس كردي و تاكنون نيز برايم بازگو ننمودي . عزيزترينم به وجودت افتخار ميكنم كه چه زود توانستي واقعيت را بپذيري كه به هر حال اين سالها را در ; زندام خواهم بود و مهم تر اينكه خود را با شرايط سخت و دشوار من هم آغوش ديدي و سهم بيشتري از سختي ها و تلخي هارا بر دوش كشيدي و دلتنگي هايم را سهيم شدي و به وضوح ديدم كه چه عاشقان ه با دلتنگي  607;اي ديگر خانواده هاي زندانيان همراه و هم درد گشتي . اين روزها به انمدازه تمام عمرم دلتنگ تو ام و آرزوي آن دارم تا در آغوشت بگيرم و روي چون ماهت را كه تمثالي از عشق و صبر و ايستا دگي ست را غرق در بوسه كنم . بدان كه به داشتن مادري چون تو افتخار مي كنم كه اينچنين همراه و همدل من بودي و هستي . افسوس ميخورم كه فقط هفته اي دوبار مي توانيم هم را ببينيم . آنهم از ¦ 2;شت ديوار ها&# 1610; شيشه اي سرد اوين كه با ميله ها آذين شده . در آن لحظه ملاقات كه چشمان باراني ات را مي بينم ، آتش به خرمن هستي ام مي زند و تنها نفسهاي گرم وجودت است كه مرا به وجد مي آورد . به هستي ام ; معنا مي بخشد و سخنت موسقي اي دلنشين روحي تازه بر كالبدم مي دمد . و انر‍ژي ام مضاعف مي گردد با ديدنت ، با شنيدن صدايت ، با خنده هايت ... چرا كه خواسته اي تا قرص و محكم بايستم و باكي  06;داشته باشم & #1608; مضمون حرفهايت هميشه اين جمله بوده است كه :" تاريك ترين ساعت شب ،‌درست ساعات قبل از طلوع خورشيد است ، پس هميشه اميد داشته باش ." پس به من نيز حق بده تا خواسته اي داشته باشم و آن ا&# 1610;نكه كوچكترين نگراني از نبود من نداشته باشي و دلواپسي از بودن من در زندان به خود راه ندهي و هميشه در كنارم بايستي ، همانطور كه تاكنون همراهم بوده اي . مادر عزيزم روزهاي دوش 606;به كه مي شود ; با اينكه مي دانم چه سختي هايي را متحمل مي شوي و با كهولت سن رنج هاي مسير كرج تا اوين را به جان مي خري و در سرما و گرما و به هر وسيله خودت را به زندان مي رساني ، لحظه شماري ميكنم و  70;شم انتظار حضورت هستم . افسوس كه تنها ٢٠ دقيقه رويت را مي بينم. دقايقي كه يك عمر برايم ارزش دارد و حضورت به من معنا مي بخشد و لحظات پاياني ملاقات را به ياد مي آورم كه وجود نازني نت ققنوس وا 85; مي سوزد تا از خاكسترش ققنوسي جوان و باطراوت چون فرزندش برويد. اينگونه ميشود كه با ديدن اين عشق در چشمانت احساس غرور مي كنم و مهر مادري 

عدنان حسن پور،1825 روز زندان بدون مرخصی عدنان از ششم بهمن، وارد ششمین سال زندانش می‌شود

////////// =========================== یکم بهمن، تولد عدنان حسن‌پور بود. عدنان قدیمی‌ترین روزنامه نگار در بند زندانهای ...جمهوری اسلامی است. حسن‌پور روزنامه‌نگار کردی که در تاریخ ۵ بهمن ماه ١٣٨۵ دستگیر و ; در تاریخ ٢٢ خرداد در دادگاهی غیر علنی محاکمه شد، بنابر حکم دادگاه انقلاب مریوان در استان کردستان ایران به اتهام «محاربه» به اعدام محکوم شده بود. این روزنامه نگار ١۶ شهر 740;ور و ١١ بهمن ; ١٣٨٧ در دادگاه انقلاب سنندج محاکمه شد که به ده سال زندان محکوم شد. او هم اکنون در زندان مرکزی سنندج زندانی است. عدنان حسن‌پور عضو تحریریه «هفته نامه ئاسو» بوده که به دو زبا& #1606; کردی و فارسی منتشر می‌شد. این هفته نامه در سال ۱۳۸۴ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی توقیف شد. حسن‌پور که ابتدا به اعدام محکوم شده بود، پس از دو سال کشمکش ق& #1590;ایی این حک  5; لغو و سپس با‌‌‌ همان اتهامات به ۱۵ سال زندان محکوم گردید. فردا پنج روز از ۳۱ سالگی عدنان می‌گذرد و او از بامداد ششم بهمن، وارد ششمین سال زندانش می‌شود. لیلی حسن‌پور، خواهر Ÿ 3;دنان می‌گوید بعد از این همه سال هنوز «هر چند ماه یک بار» اجازه ملاقات حضوری به خانواده می‌دهند و انگار جنس او و محمد صدیق کبودوند با بقیه-حتی زندانی‌های کرد- متفاوت است. با & #1608;جود گذراند ;ن یک سوم حبس، عدنان حسن‌پور از حق قانونی مرخصی برخوراد نیستند.

http://flic.kr/p/bj2t4B

پوستری برای آزادی سعید ملک پور

درخواست نگران کننده بازجویان سپاه از سعید ملک‌پور برای اخذ دوباره اعترافات تلویزیونی

http://flic.kr/p/biMw88

عدنان حسن پور،1825 روز زندان بدون مرخصی عدنان از ششم بهمن، وارد ششمین سال زندانش می‌شود

/////// ============================ یکم بهمن، تولد عدنان حسن‌پور بود. عدنان قدیمی‌ترین روزنامه نگار در بند زندانهای ...جمهوری اسلامی است. حسن‌پور روزنامه‌نگار کردی که در تاریخ ۵ بهمن ماه ١٣٨۵ دستگیر و در تاریخ ٢٢ خرداد در دادگاهی غیر علنی محاکمه شد، بنابر حکم دادگاه انقلاب مریوان در استان کردستان ایران به اتهام «محاربه» به اعدام محکوم شده بود. این روزنامه نگار ١۶ شهر® 0;ور و ١١ بهمن ١٣٨٧ در دادگاه انقلاب سنندج محاکمه شد که به ده سال زندان محکوم شد. او هم اکنون در زندان مرکزی سنندج زندانی است. عدنان حسن‌پور عضو تحریریه «هفته نامه ئاسو» بوده که به دو زبا 606; کردی و فارسی منتشر می‌شد. این هفته نامه در سال ۱۳۸۴ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی توقیف شد. حسن‌پور که ابتدا به اعدام محکوم شده بود، پس از دو سال کشمکش ق 590;ایی این حکم لغو و سپس با‌‌‌ همان اتهامات به ۱۵ سال زندان محکوم گردید. فردا پنج روز از ۳۱ سالگی عدنان می‌گذرد و او از بامداد ششم بهمن، وارد ششمین سال زندانش می‌شود. لیلی حسن‌پور، خواهر ع دنان می‌گوید بعد از این همه سال هنوز «هر چند ماه یک بار» اجازه ملاقات حضوری به خانواده می‌دهند و انگار جنس او و محمد صدیق کبودوند با بقیه-حتی زندانی‌های کرد- متفاوت است. با  608;جود گذراند& #1606; یک سوم حبس، عدنان حسن‌پور از حق قانونی مرخصی برخوراد نیستند.

http://flic.kr/p/biLyZv