Tuesday, January 24, 2012

تقدیم به روزنامه نگار زندانی فاطمه خردمند

// مسعود لواسانی (همسر فاطمه خردمند، روزنامه نگار زندانی): امروز متین را برده بودم کلاس‌های انجمن اوتیسم، که مادرش از اوین روی تلفن من زنگ زد و سراغ متین را گرفت.رفتم از داخل کلاس متین را آوردم بیرون تا با مادرش صحت کنه، اما وقتی گوشی را دادم دستش گفت: ((من با مامان قهرم!)) خیلی ناراحت شدم و کلی خاهش تمنا کردم تا با با مادرش صحبت کنه. متین راضی شد و گوش® 0; را ازم گرفت و بعد از یک سلام علیک، خاست گوشی را به من بده. وقتی دیدم این مکالمه داره خیلی زود تمام می‌شه حرفهایی که می‌خاستم به فاطمه بگم را در گوش متین گفتم تا به مادرش بگه: ((مامان جون مق 5;ومت کن، نگران بابا نباش من مراقبشم! مامان جون بهت افتخار می‌کنیم! مامان خیلی دوست ات دارم و دعا می‌کنم زود تر از مسافرت بیایی خونه! ))

http://flic.kr/p/bi8u2z

No comments:

Post a Comment